پسر گلم ارمیاپسر گلم ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

ارمیا شازده کوچولوی من

ارمیای من چهار ماهگیت مبارک

    چهار ماهگیت مبارک عشق من       خدایا! به خواب نازنین من آسایش, به بیداریش عافیت   به لبانش لبخند, به نگاهش شور کودکانه   و به عمرش برکت عطا کن.   بار الهی! به مهرم تداوم, به عشقم ثبات   به وجودم صبر,به نگاهم آرامش و به دستانم مهربانی ببخش.   شکرانه اش با من. ...
19 دی 1390

ارمیای گلم تولد پنچ ماهگیت مبارک

ارمیا جان   دل در گرو نگاه پر تقدست نهاده ام              من عاشق ترین عاشق زمانه ام من مجنون نگاه تو ارمیای من                ازلیلی وشیرین و فرهاد پا فرانهاده ام تو مرهم تمام غصه های بیکران من              با تو از تمام  زخم ها گذشته ام با تو سرشار از عشق و تکاپوی بودنم             مملو از عشق شیرین مادرانه ام به یمن بودنت شیرین مهربان من  &nb...
19 دی 1390

پروردگارا

پروردگارا و باز به مانند همیشه تو را سپاس و مهربانیت را شکر. و باز آمده ام تا بخواهم از تو شادی و سلامتی فرشته کوچکت را. پروردگارا خنده کودکانه اش را همیشه و همیشه بر لبانش جاری ساز و نگاهش را مملو از شادیها کن که یک لبخند کوچکش بزرگترین هدیه هاست برای وجود حقیر من.بخشندگیت را سپاس.  ...
19 دی 1390

غلتیدن ارمیا

دیروز پسرگلم برا اولین بار غلت خورد اینم مدرک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!. بار الهی!بزرگی ات,مهربانیت,عظمتت,بخشندگیت را سپاس. پروردگارا!تو خود نگهدار فرشته کوچکت باش که بدون لطف تو و مهربانیت من هیچ هیچم...و دوباره تو را هزاران هزار بار سپاس.... پروردگارا حافظش باش و به هستی اش عطا کن  لحظه هایی پر از شادی وسلامتی و نگاهش را آشنا کن با نهایت خوبی ها و آرامشی شیرین را مهمان لحظه لحظه زندگیش کن.آمین.     ...
23 آذر 1390

واکسن چهارماهگی

عزیز مامانی 16 آذر واکسن چهار ماهگیتو زدی چون یه کمی سرماخوردگی داشتی واقعا اذیت شدی خیلی بی قراری کردی عزیزکم مامانو ببخش بهت واکسن زدیم . راستی فکر کنم این روزا میخوای  دندان در بیاری چون همش انگشتای خوشگلتو میخوری به طرف هرچیزی حمله ور میشی و میخوای بخوریش با لثه هات گاز میگیری و ..... 
20 آذر 1390

اولین غذای ارمی جون

پسرگلم در 19 آذر 1390 اولین غذات که لعاب برنج بود نوش جونت کردی مامان به فدای تو پسر گل بشه از غذات لذت بردی دست پخت مامان به کامت خوش آمد.دومین غذات فرنی بود که روز بعد نوش جون کردی. عزیزم واقعا بامزه می خوردی.نمی دونستی قاشقو بخوری دستتو بخوری دست مامان را بخوری یا ظرف غذاتو.هر از گاهی هم یه جیغ خوشحالی از ته دلت می کشیدی.آخر سر واقعا قیافت دیدنی بود.دست و پا صورت ماهتو دست و صورت مامان را پر فرنی کرده بودی.
20 آذر 1390